گ
.
قمارعشق شیرین است، اگرچه باز میبازم.!!!
تو از آس دلت مغرور و من دلخوش به سربازم.!!!
چه حکم است اینکه میدانی که حکم دست من خالیست؟!!!
دل و دستم که میلرزد خودم را پاک میبازم.!!!
ورق برگشته است امروزوتو حاکم منم محکوم.!!!
چه باید کرد با این بخت میسوزم و میسازم.!!!
تو بازی میکنی از رو و من آنقدر گیجم که.!!!
نمیدانم کدامین برگ را باید بیاندازم.!!!
اگرحاکم تویی، ای عشق! من تسلیم تسلیمم.!!!
همه از برد مغرورند و من بر باخت مینازم.!!!
قمار عشق با من، مثل جنگ شیر با آهوست.!!!
در این پیکار معلوم است پایانم از آغازم.!!!
با تقدیم و احترام به تمام تالش زبونای عزیز
پوزش از باب اینکه بنده زبانم تالشی نیست ولی با افتخار بر خود میبالم که این زبان شیرین را یاد گرفته ام اگر ضعفی مشاهده گردیده از بزرگواران اهل قلم و تمامی دوستان پوزش میطلبم
هرای کرم کو اشنوه چمن صدا ت نمسی
ت من وینی چم سو دارع ولی مرا ندیسی
یا مندیمه ها مندیمه از نزونوم کا مندیمه
ویلان و سر گردانیمه چمن هالی ندپرسی
شمه سرا سوک بخوانه از چه آوازی شناسم
تو را خدا بیرون بری دکه خلاه اطلسی
نفس دمنده گلو کو صدا چمنشن گیریه
هر چقد از نا بدارم منتظریم اشدی واسی
بهارا یا زمستونا خر گتشه ام جنگلی
اویر آبیما من دخان از شناسم اشدی سسی
ترسم اوشان ماه پمرا وحشت کرم تنهای کو
آرس مرا (((چلله شبا))) ندارم از همنفسی
از کی زانم دبندینه حلال آبم ا دنیا کو
درسته که نیشتشان چمن دادی را آرسی
پیله داران شاخه بچین پیله چتان سنگی پچین
سنگ لحد کرم چتی عصا کرم اشدی لسی
خدا خدا کرم ایروز از اشدی رنگی بوینم
شمه سرا کو بمرم چمن وری ت بخسی
الهی از دعا کرم زندگیر ببو بهشت
خواب پریشان موینی ت جنگلان کو مخسی
حاتمیم از آذریمه شیرین زبانه تالشی
دوست دارم شعر تالشی از بخوانم ت بمسی
یلداتون مبارک
تقدیم به دوستان عزیزم ومردمان دوست داشتنی وزحمتکش، با وقار تالش
تا چند کنیم از تو قناعت به نگاهی
یک عمر قناعت نتوان کرد الهی
دیریست که چون هاله همه دور تو گردم
چون باز شوم از سرت ای مه به نگاهی
ماه از پی دیدن بود ای شوخ و گذشتن
اما که گذشتن نتوان از چو تو ماهی
بر هر دری ای شمع چو پروانه زنم سر
در آرزوی آن که بیابم به تو راهی
شب ها همه دنبال رفیق توام اما
او همقدم ماهی و من همدم آهی
نه روی سخن گفتن و نه پای گذشتن
سر گشته ام ای ماه هنر پیشه پناهی
هر شب تو ویاران نوازنده ولیکن
عشق تو به ما هم برسدگاه به گاهی
در فکر کلاهند حریفان همه هشدار
هرگز به سر ماه نرفته است کلاهی
گمره مشو ای ماه که از شاهد گمراه
در هر قدمی راه زند چاله و چاهی
بگریز در آغوش من از خلق که گلها
از باد گریزند در آغوش گیاهی
در آرزوی جلوه مهتاب جمالش
یارب گذراندیم چه شبهای سیاهی
یک عمر گنه کردم وشرمنده که در
شایان گذشت تو مرا نیست گناهی
گشته ام مهمانسرای عشق دریغ از مسافرم
چشم انتظار دیدن رویش نشسته ام
وقت خود را کرده ام وقف تماشای رخش
چشم بر هر گذرگاه بهر کویش دوخته ام
بردو دیده نور نماندست روزهایم مثل شب
همچو پروانه بدور شمع ز سویش سوخته ام
جسم و جان و عقل ودل. چیزی نماند سوغات گل
.
در گذرگاه قطار زندگی وا
مانده ام
مبداءو مقصد اگر خاک است چرا جا مانده ام
انتظار یک مسافر گشته دل مهمانسرا
او به خوابی گفت می آیم منم پا مانده ام
بر دو دیده نور نیست از باب ایستادن توان
کی بپرسد حال من را زنده ام یا مرده ام
دل که رسوائی ببار آورد او گشت بد گمان
در وفاقیمت ندارد در جفا آزموده ام
گر به دنیا او تک است دنیای من والله اوست
تا ببینم روی ماهش من دعاها خوانده ام
وعده دیدار لیلی را به مجنون داده ای
استجابش کن خدا نگو ز درها رانده ام
او سفر کردست شبانه رفته دیگر باز ناید
کاش میدانست برایش خون دلها خورده ام
شعور عقل .
به انسانیت می اندیشد از داشته های حال خود لذت میبرد وبه آینده امیدوار.ودر تکاپوی یک زندگی آرام رو به جلو حرکت میکند خود را وقف آفرینش ناب خداوندی می داند وبا شادی و موفقیت دیگران شاد میشود وبه پیشرفتشان عشق میورزد ،وبه هیچ جنبنده ای آسیب نمیرساند وبه طبیعت خدواند قهار لطمه نمی زند وبا احترام به آفریننده حی توانا تعظیم میکندولحضه به لحضه دم وبازدم زندگی یگانه معبود هستی را فرامش نمیکند وبه درگاه باری تعالی سجده شکربجا می آورد, از تلخی وشیرینهای گذشته درس میگیرد وآن چیزی که در منطق انسانیت نمیگنجد از آن دوری میکند
واما شعور دل.کاملا"احساسیست
هر لحضه یک تصمیم میگیرد دائم درگیر خاطرات گذشته است وبرای رسیدن به اهداف پوچ وخواسته های بی خرد انسانیت را تباه میکند وحتی در خیلی از مواقع از خداوند نیز غافل میگردد .عامیانه برایتان بگویم،یک حیوانی با جلد انسان، بی شعور و بی بند وبار و افسار گریخته .
شاید بارها برای شما هم اتفاق افتاده باشد، از یکی پرسیده اید که
مثلا".چرا اذیتم میکنی؟.جواب!دلم میخواهد
این شعور دل است بی منطق وبدون تفکر انسانی
پس تنها راه مبارزه جنگیدن با دل است باید سرسخت بود و با انگیزه وپشت کار قوی وتوکل به تنها معبود هستی تا رسیدن به یک هدف متعالی
یعنیهمچو منصور خریدار سر دار شدن
کلاماتی که یک دنیامعانی مبهم وجان کاه در آنها نهفته است
عشق.دل.وصال. فراق.قسمت. تقدیر.قلب .زندگی.مرگ
بیاد دوران دبستان که در جمله سازی همیشه باید کمک میگرفتیم وبا تکرار هر یک از این کلمات که برایمان مفاهیمی نداشت .اماشادی و تلخی را در چهره هر شخص کمک دهنده ای به وضوع می دیدیم. که یا آه از نهاد بر می آمد، یا لبخند ملیحی، که نشانگر بیان مفهوم کلمات بود .ولی ما هرگز فکر نمیکردیم که زمان چه جملاتی از این کلمات برایمان خواهد ساخت .غرق در شادی بودیم وبی خبر از مفهوم واقعی.بخاطر همین است که هر شخصی دوست دارد زمان در کودکیش متوقف شود
بقول استاد شهریار ادیب سخن
(کاش قئدیب بیرده اوشاق اولیدیم )
کاش دوباره به دوران کودکی بر می گشتم
ولی زمان در گذر است، خیال باطل:
یا در باره انشاء .تنها پرسش از آینده این بود که میخواهیدچکاره بشوید؟
هرگز سوالی مطرح نشد که در آینده چه جوابی برای
ای معجزه ی عشق در این قلب تپنده ///آمیختی اشک قلمم را تو به خنده
تو ناجی عشقی و من از شور تو بی تاب/// باز آی و رهایم کن از این شوق کشنده
نوری ز امیدی و مسیحا نفسی تو/// این بیرمق عاشق، شده از بوی تو زنده
من در قفسی بودم و تو همسفر ابر /// پرواز تو آموخت پریدن به پرنده
جز مأمن قلبت به کجا انس بگیرم /// در عصر پر از وحشت انسان درنده
در بازی تقدیر که دائم سر برد است /// امید وصالت شده یک برگ برنده
من تا نفسم هست به دنبال تو هستم /// ترسم که شکارم نشی آهوی رمنده!
در حادثه تلخزمان زله ای شوم///ریخت بر سر ,حاتمت آوار کشنده
درباره این سایت