محل تبلیغات شما

تا چند کنیم از تو قناعت به نگاهی

یک عمر قناعت نتوان کرد الهی

دیریست که چون هاله همه دور تو گردم

چون باز شوم از سرت ای مه به نگاهی

ماه از پی دیدن بود ای شوخ و گذشتن

اما که گذشتن نتوان از چو تو ماهی

بر هر دری ای شمع چو پروانه زنم سر

در آرزوی آن که بیابم به تو راهی

شب ها همه دنبال رفیق توام اما

او همقدم ماهی و من همدم آهی

نه روی سخن گفتن و نه پای گذشتن

سر گشته ام ای ماه هنر پیشه پناهی

هر شب تو ویاران نوازنده ولیکن

عشق تو به ما هم برسدگاه به گاهی

در فکر کلاهند حریفان همه هشدار

هرگز به سر ماه نرفته است کلاهی

گمره مشو ای ماه که از شاهد گمراه

در هر قدمی راه زند چاله و چاهی

بگریز در آغوش من از خلق که گلها 

از باد گریزند در آغوش گیاهی

در آرزوی جلوه مهتاب جمالش 

یارب گذراندیم چه شبهای سیاهی

یک عمر گنه کردم وشرمنده که در

شایان گذشت تو مرا نیست گناهی

یاد آنروز که در دفتر شطرنج دلت شاه عشق بودم و با کیش رخت مات شدم

چلله شب(دنیا اسر داد بزنی از شناسم اشدی سسی)

نتوان از تو گذشت ولی از جان چرا

تو ,ای ,نتوان ,آرزوی ,قناعت ,چو ,نتوان از ,از تو ,در آغوش ,ای ماه ,نرفته است

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها