محل تبلیغات شما
از هجوم خستگیهای زمانه خسته ام مثل کشتیی به طوفان بادبان بشکسته ام قایقی دیگر نمیخواهم نجات از موج درد ساحلم بدتر زدریاست، من ز جان بگسسته ام شرمسار این تن فرسوده ام اما چه سود فرصتی باقی نمانده کولبارم بسته ام آرزویم بود باعشقت رهانیم زدرد درد بر دردم نهادی اینچنین وارسته ام مهجبینا تاختی بر قلب ما و شاد باش من که اکنون در غم ویرانیم بنشسته ام عمر خود کردم فدایت در رهت بی گفتگو رهروی بر کاروان رفته ها پیوسته ام حاتمم سر به فلک زد عشق من تا ماسوا جز به کوی

یاد آنروز که در دفتر شطرنج دلت شاه عشق بودم و با کیش رخت مات شدم

چلله شب(دنیا اسر داد بزنی از شناسم اشدی سسی)

نتوان از تو گذشت ولی از جان چرا

ام ,درد ,فدایت ,بنشسته ,عمر ,ویرانیم ,عمر خود ,خود کردم ,ام عمر ,بنشسته ام ,ویرانیم بنشسته

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

The voice of rationality and Humanity معرفی مجتمع های تجاری ایران