محل تبلیغات شما

گشته ام مهمانسرای عشق دریغ از مسافرم

چشم انتظار دیدن رویش نشسته ام

وقت خود را کرده ام وقف تماشای رخش

چشم بر هر گذرگاه بهر کویش دوخته ام

بردو دیده نور نماندست روزهایم مثل شب

همچو پروانه بدور شمع  ز سویش سوخته ام

جسم و جان و عقل ودل. چیزی نماند سوغات گل

.

در گذرگاه قطار زندگی وا
 مانده ام
مبداءو مقصد اگر خاک است چرا جا مانده ام
انتظار یک مسافر گشته دل مهمانسرا
او به خوابی گفت می آیم منم پا مانده ام
بر دو دیده نور نیست از باب ایستادن توان
کی بپرسد حال من را زنده ام یا مرده ام
دل که رسوائی ببار آورد او گشت بد گمان
در وفاقیمت ندارد در جفا آزموده ام
گر به دنیا او تک است دنیای من والله اوست
تا ببینم روی ماهش من دعاها خوانده ام
وعده دیدار لیلی را به مجنون داده ای
استجابش کن خدا نگو ز درها رانده ام
او سفر کردست شبانه رفته دیگر باز ناید
کاش میدانست برایش خون دلها خورده ام

یاد آنروز که در دفتر شطرنج دلت شاه عشق بودم و با کیش رخت مات شدم

چلله شب(دنیا اسر داد بزنی از شناسم اشدی سسی)

نتوان از تو گذشت ولی از جان چرا

ام ,دیده ,نور ,زندگی ,مانده ,گذرگاه ,دیده نور ,جفا آزموده امگر ,امگر به ,در جفا آزموده ,ندارد در

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها